-
ما جهان سومی هستیم؟؟؟
سهشنبه 25 فروردین 1388 22:54
بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی ، اما فردا دردش را حس میکنی ... داستان کیفیت زندگی و "رشد" آدمها در جاهایی که " جهان سوم" نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست ... از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی ... شادی ها و دغدغه های کودکی ما : در همان گوشه دنیا که...
-
لحظه های دلتنگی....
یکشنبه 23 تیر 1387 12:56
دلتنگى باز هم حضور سنگینش را تحمیلم میکند. چه بنویسم از این همه روزها و لحظه هایى که به قول آینه در خود میشکنم اما غرور بغض نشکسته ام را به آهى سرد فرو مینشاند... خسته میشوم از این همه غبار ... دست تو ، دست مهربان و پاک و معصومت... اما کجاست؟؟؟ میترسم از من متنفر باشى...ببخش که اینقدر بى پروا سخن میگویم... نتوانستم...
-
نوآوری و شکوفایی اقتصادی....
پنجشنبه 16 خرداد 1387 23:48
جنس قیمت ماه قبل قیمت کنونی باقالا ← 1000 ت ← 2000 ت لوبیا ← 800 ت ← 1350 ت عدس ← 750 ت ← 1500ت کشمش ← 1000ت ← 2200 ت نمک ← 125 ت ← 250 ت ماکارونی ← 750 ت ← 1200 ت سیمان ← 5000 ت ← 8000 ت کرایه تاکسی ← 75 ت ← 100 ت مخلوط(بستنی) ← 600 ت ← 800ت خونه 100 متری ← 100 م ← 200 م ...... ........... .............. یه فاکتور...
-
می دانم که ....(اولین پست سال 1387)
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1387 22:33
می دونم خیلی بهت ظلم شده، می دونم تا نیمه شب تو آژانس کار می کنی تا بتونی قسط های عقب افتاده رو بدی، اینو هم می دونم که از خونت تا محل کارت هم مسافرکشی می کنی.می دونم احترامت از بین رفته یا بهتر بگم احترامت رو از بین بردن.می دونم دلت از خیلی چیزا پره، می دونم بخاطر اینکه خواستی به حقوقت اعتراض کنی تو رو زدند،دستگیرت...
-
سال ۱۳۸۶ هم تموم شد...
دوشنبه 27 اسفند 1386 22:25
سلام٬ یه سلام به لطافت بهار و قشنگی زمین خدا تقدیم می کنم به همه ی شما دوستای خوبم.... دوستای خوبم چند روزی بیشتر به آخر سال ۱۳۸۶ نمونده٬امسال هم مثل همه ی سال های دیگه اومد و رفت٬ خیلی هم زود رفت٬ زودتر از اونی که فکرش رو بکنی٬انگار همین چند روز پیش بود داشتیم سال ۸۶ رو به هم تبریک می گفتیم٬ به قول شاعر ((این قافله...
-
تولد یک سالگی وبلاگمه!
یکشنبه 5 اسفند 1386 06:17
امروز تولد یک سالگی وبلاگمه. چه قدر زود گذشت؟! انگار همین دیروز بود که شروع کردم... نمی دونم تو این سال مطالبم چه قدر تونسته به شما چیزی یاد بده؟(شما بگین)... نمی دونم تا کی قرار این وبلاگ رو داشته باشم..... شاید ۲سال شاید ۲۰ سال شاید... این وبلاگ باعث شد که من دوستای جدید و خوبی پیدا کنم... از همه دوستا و همکارای...
-
آموزش از نوع ایرانی!
یکشنبه 7 بهمن 1386 06:02
یه ورق و قلم بردار اول اینهایی رو که می گم زحمت بکش جمع کن تا بریم سر اصل مطلب: ۱۳ روز عید+یه هفته قبل عید+۷روز آخر خرداد(بعد امتحانات خرداد)+۳ماه تابستون گرم که خیلی ها عاشقشن+ی هفته اول دی که معمولا برا امتحانا تعطیل می کنیم+ی هفته ای که برا سرما هوا تعطیله+ تولد و شهادت بعضی از ۱۴ معصوم+عید قربان و عید فطر و تاسوعا...
-
آیا ما هم می توانیم؟!
دوشنبه 3 دی 1386 20:01
یکی از مدیران آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود ، تعریف کرده است که روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد . او با جدیت وحرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود ، بی اختیار ایستادم . مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا...
-
این نیز بگذشت...
پنجشنبه 8 آذر 1386 05:55
پرده اول : اون موقع که خیلی کوچیک بودی و دماغتو نمی تونستی بکشی بالا و بهت می گفتن « نی نی » و خلاصه آدم حساب نمی شدی ( مثل حالا ! ) مادرت یه پستونک گذاشت تو دهنت که هی الکی نق نزنی و … مبارکتو به باد کتک ندی ! ولی تو هم چقدر بهت چسبید اون پستونکه ها ! تازه داشتی حال می کردی باهاش که یه نی نی دیگه اومد طرفت ، دستشو...
-
13 آبان به یاد ماندنی من!
یکشنبه 13 آبان 1386 11:07
سلام از کجا شروع کنم؟ از امروز؟ نه از روز قبلش ! آره از روز قبلش شروع می کنم. روز شنبه از همون سر صبح که رفته بودیم مدرسه ، بحث 13 آبان و تظاهرات و اینکه اصلا ما رو می خوان ببرن یا نه و از این چیزا بود. هر کس ی چی می گفت. یکی می گفت باید شرکت کنیم، یکی می گفت اگه فردا بریم امتحان فلسفه و منطق دو در می شه، یکی می گفت...
-
دیگه بهش فکر نکن...!
جمعه 27 مهر 1386 12:01
می دونی چیه ؟ تو علم فلسفه یه اصطلاحی هست به نام «وجدانیات» . یعنی یه سری پدیده هایی که آدم بدون نیاز به هیچ دلیل و مدرکی ، به صورت خود به خدایی ، تو خودش می بینه و بدون هیچ شکی اونارو قبول داره . مثلاً وقتی آدم خوشحاله و تو ... عروسیه(!) ، بدون کوچکترین اثبات ریاضی یا فلسفی ، خودش میدونه که خوشحاله . یا مثلاً وقتی...
-
شاید این شنبه بیاید شاید...
پنجشنبه 12 مهر 1386 17:52
سلام نمی دونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم راستش دلم( منظور دلمون ) خونه از دست این مدیر جدید و مدیریت کردنش. امسال مدیر مدرسه ما عوض شده مدیر قبلی آقای ؟ به خیر و سلامتی و فحش و بد و بیراه پستشون رو ترک کردن و آقای؟ شدن مدیر مدرسه ما. ( البته مدیر که چه عرض کنم شدن حاکم مدرسه ما ) حالا چرا حاکم؟! ی سری قانون هایی تو...
-
همه چیز در کنار تو دوست داشتنی بود
شنبه 31 شهریور 1386 11:37
... تقدیر را خیلی دوست دارم چون منو با تو آشنا کرد،تقدیر رو دوست ندارم چون تو رو از من جدا کرد. پارک رو دوست دارم چون لحظه های قشنگی رو اونجا داشتیم،پارک رو دوست ندارم چون دیگه بدون تو اونجا برام مفهومی نداره. محسن یگانه رو دوست دارم چون همیشه می گفتی صداش قشنگه،محسن یگانه رو دوست ندارم چون با صداش به یاد تو می افتم....
-
سلام بر ماه تزکیه نفس
جمعه 23 شهریور 1386 04:41
به مهمانی خدا دعوت شدهایم. ماهی که هر لحظه از آن ثواب دارد و خوشا به حال کسانی که از این ماه بهترین استفاده را بکنند و توشه از آن برچینند. رمضان ماه تزکیه نفس آرام آمد و یک روز آن هم به آرامی سپری شد و بقیه آن نیز میآید بدون آن که بفهمیم چه کردهایم و چه ماه خوبی را از دست دادهایم. بیاییم برای یک ماه که شده به...
-
داستانی واقعی از یک زندگی...
یکشنبه 11 شهریور 1386 12:59
حسین اولین بار عسل رو تو ی روز زیبای بهاری تو عروسی دیده بود. حسین از طرف خانواده عروس و عسل از طرف خانواده داماد بود.حسین پسر کم رویی بود و معمولا تو عروسی ها ی جا می نشست . اون روزم مثل همه عروسی ها دیگه خیلی مودب کنار دوستش نشسته بود. به طور خیلی اتفاقی نگاه عسل به حسین افتاد. واسه چند لحظه ای به هم خیره موندن.ی...
-
دلم نمی خواست وبلاگم رو ببندن و گرنه...
شنبه 3 شهریور 1386 12:27
جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد. دلم می خواد تفسیر این حرف دکتر حسابی رو از دیدگاه شما بدونم. به نظر شما ما که تو جهان سوم زتدگی می کنیم مملکتمون آباده یا خونه هاشون؟! ReZa
-
قدرت کلمات
دوشنبه 29 مرداد 1386 06:01
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند دیگر چاره ای نیست ،شما به زودی خواهید مرد. دو قورباغه دیگر این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون...
-
شعری که خیلی دوستش دارم...
چهارشنبه 24 مرداد 1386 23:25
میدرخشد دل من، در شب تار و سیاه دنیا، و در این ظلمت دشت، تو به من خندیدی، تو به من فهماندی، که جهان سر تا پای، عاری از عشق و محبت، مهر و صفاست! همه کین و همه غم! همه جا مردم این خاک غریب، خاکِ مال اند، پستِ پول اند، و به احساس قشنگ دل من میخندند، و نمیگریند، هیچ! و جهان غرق سیاهی و دورغ! تو به من خندیدی، که چرا...
-
روزی روزگاری در یاهو!
دوشنبه 15 مرداد 1386 11:51
اون روز هم مثل روزای گذشته می خواستم باهاش چت کنم. سلام نکرده بودم که یهو این جمله رو دیدم : ( مرتضی من نامزد کردم.. دیگه نباید چت کنم..) مات و مبهوت به صفحه مونیتور خیره موندم.. ( نباید چت کنی ؟ ) ... احساس کردم یکی اون طرف خط صفحه کلید رو از دستش بزور کشید .. و این پیغام رو داد : (دیگه یواش یواش باید آبجی اینترنتیت...
-
مطمئن باش خدایت همیشه با توست...
چهارشنبه 10 مرداد 1386 13:22
کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان، وصلهای ناجور بر لباس هستی. صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی مینشست. صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین میپیچید. کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ از کائنات گله داشت. کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت، نازیباییها فقط سهم...
-
اندازه آدم ها چقدر است؟
سهشنبه 26 تیر 1386 14:36
روزی که قرار بود آدم آفریده شود ... خاک کمی خودش را جمع و جور کرد ... سنگریزه ها هم همینطور! خدا برای هر آدمی مشتی خاک کنار گذاشت ... اینکه آیا همه آدمها با مقدار مساوی از خاک آفریده شدند را نمی دانم ... اما می دانم که آن مقدار هر چه بود ... اندازه معین و معلومی داشته! وقت آفریدن شب و روز هم همینطور ... و وقت آفریدن...
-
به بهانه شروع کلاس ۰۵
سهشنبه 19 تیر 1386 22:38
امروز بعد از ۲۵ روز استراحت یا بهتر بگم الافی دوباره درس و مدرسه و کتاب و ... شروع شد. امروز بر خلاف این ۲۵ روز ساعت ۶:۳۰ از خواب پا شدم.بعد از چک کردن id و نظرات وبلاگ آماده شدم و رفتم مدرسه.حالا مدرسه چه خبربود؟! زرین مهر رو که یادتون هست مدیرمونو می گم تابستون حال کرده ی پولی تو جیب این معلم ها بذار بخاطر همین بچه...
-
سهمیه بندی بنزین!
دوشنبه 11 تیر 1386 12:01
جونم واستون بگه که: ی سوال هایی در مورد سهمیه بندی بنزین تو ذهنم هست که اگه کسی جوابشو بهم بگه خوشحال میشم. ۱) چرا سهمیه ماشینهای شخصی ۳.۳ لیتر در روزه ولی ماشینهای سیاسی اونقدره اصلا ماشینهای سیاسی چین؟!منظور همون ماشین آقایونه؟ ۲) اون بدبختی که با ماشینش شکم ی خانواده رو سیر می کنه بره چیکار کنه؟بمیره خوبه؟ ۳) تکلیف...
-
تغییرات کوچیک!
چهارشنبه 6 تیر 1386 11:14
سلام خدمت همه دوستا و همکارای عزیزم.خدمت دوستای عزیزم بگم که نظر یکی از دوستای خوبم ی تلنگری بهم زد که تغییراتی کوچیک تو وبلاگ بوجود بیارم.با کمک اون دوست متوجه شدم که عنوانم هیج ربطی به نوشته ها نداره یا بهتره اعتراف کنم و بگم که دیگه کلاس و مدرسه برا نوشتن ما رو تامین نمی کنه.حالا تصمیم گرفتیم که کلاس و مدرسه رو بی...
-
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
سهشنبه 5 تیر 1386 12:12
روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه...
-
دنیای کنونی ما دنیایست که...
چهارشنبه 30 خرداد 1386 10:28
مادیات همه چیز و همه کس را تحت الشعاع قرار داده است عواطف و احساسات و بشر دوستی و نو دوستی می رود که به فراموشی سپرده شود.دنیایی که با نهایت تاسف و تعجب مقدس ترین و پاک ترین مناسبات یعنی رابطه پدر-فرزندی دستخوش خلل و سستی زایدالوصفی شده دنیایی که پدر ها از فرط استیصال و بیچارگی جگر گوشه خود را می فروشند یا بر اثر...
-
تقدیم به اونی که خودش می دونه!!
سهشنبه 29 خرداد 1386 19:46
چشمانمان را بر گذر قاصدک ها باز کنیم که زمان ساز سفر میزند ...!! دست به دست هم دهیم دلهایمان را یکی کنیم بی هیچ پاداشی حراج محبت کنیم باور کنیم ... که همه خاطره ایم .... دیر یا زود همه رهگذر قافله ایم ...!؟ Reza
-
عدالت!
دوشنبه 28 خرداد 1386 01:52
روی نیمکت توی پارک نشسته بودم که شنیدم پشت سرم دو نفر با هم حرف می زنند. یکیشون از دیگری پرسید : کجا میری ؟ او گفت : میرم مغازه ی رحیم آقاهفت تا تخم مرغ شانسی میخرم . میرم طبقه ی دوم اون پاساژ بزرگه و اون پیرهن صورتی با گلهای سفید رو برای خواهرم می خرم . میرم سراغ اون مرد غریبه و تموم بدهکاری های بابام رو میدم تا دیگه...
-
دنیای کثیف ما...
دوشنبه 3 اردیبهشت 1386 18:10
سلام نمی دونم چی بنویسم اصلا نمی دونم چرا دفترم رو باز کردم.ولی حالا که اومدم نمی رم.امروز خیلی حالم خرابه.امروز ی اتفاقایی تو مدرسه افتاد که ای کاش هیچ وقت نمی افتاد.امروز دوباره بعد 2 هفته به اون دوران کثیف برگشتم.دورانی که ... ولش کن راستی دنیا چرا این قدر کثیفه؟چرا هر کس به فکر خودشه و زندگی دیگران اصلا براش مهم...
-
برنامه ریزی تو مملکت ما یعنی کشک...
یکشنبه 26 فروردین 1386 19:44
جونم براتون بگه که من و اشکان و حسن ی کار تحقیقاتی رو درباره ی مشکلات زیست محیطی بابل در قالب مستند داشتیم آماده می کردیم که برای جشنواره جغرافیا بفرستیم.این جشنواره قرار بود یکشنبه (۲۶/۱/۱۳۸۶)برگزار بشه و ما شنبه(۲۵/۱/۱۳۸۹) کارمون رو بفرستیم،اما پنج شنبه دبیر عزیز زنگ زد و گفت:جشنواره رو کشیدن جلو و...