...دل نوشته های من

وبلاگ ی جوون ایرونی که از همه چی توش پیدا میشه

...دل نوشته های من

وبلاگ ی جوون ایرونی که از همه چی توش پیدا میشه

همه چیز در کنار تو دوست داشتنی بود

...

تقدیر را  خیلی دوست دارم  چون منو با تو آشنا کرد،تقدیر رو دوست ندارم چون تو رو از من جدا کرد.

 

پارک رو دوست دارم چون لحظه های قشنگی رو اونجا داشتیم،پارک رو دوست ندارم چون دیگه بدون تو اونجا برام مفهومی نداره.

 

محسن یگانه رو دوست دارم چون همیشه می گفتی صداش قشنگه،محسن یگانه رو دوست ندارم چون با صداش به یاد تو می افتم.

 

دستمال جیبی رو دوست دارم چون اولین بار خریدم تا چشمات رو تمییز کنی، دستمال جیبی رو دوست ندارم چون آخرین بار باهاش اشکامو پاک کردم.

 

سفر رو دوست دارم، چون یکی از آرزوهامون سفر بود، سفر رو دوست ندارم چون اون باعث شد تصادف کنی.

 

دکترا رو دوست دارم چون جون مردم رو نجات می دن، دکترا رو دوست ندارم چون نتونستن نجاتت بدن.

 

بارون رو دوست دارم چون اون روز بارونی که با هم بودیم خیلی خوش گذشت، بارون رو دوست ندارم چون روز تدفین تو بارون می زد.

 

مرگ رو دوست دارم جون با اون به تو می رسم، مرگ رو دوست ندارم چون تو رو ازم گرفت.

 

عشق رو دوست دارم چون عاشقت بودم، عشق رو دوست ندارم چون نمی تونم دیگه عاشق بشم.

 

...

 

قربان شما رضا

سلام بر ماه تزکیه نفس

به مهمانی خدا دعوت شده‌ایم. ماهی که هر لحظه از آن ثواب دارد و خوشا به حال کسانی که از این ماه بهترین استفاده را بکنند و توشه از آن برچینند.رمضان ماه تزکیه نفس آرام آمد و یک روز آن هم به آرامی سپری شد و بقیه آن نیز می‌آید بدون آن که بفهمیم چه کرده‌ایم و چه ماه خوبی را از دست داده‌ایم. بیاییم برای یک ماه که شده به خوبی‌ها فکر کنیم. به آن چه در طول یک سال از دست می‌دهیم. باید به خود بیاییم و راه تزکیه نفس را در پیش بگیریم. روزه تنها نخوردن و نیاشامیدن نیست. رمضان ماه تزکیه نفس و مبارزه با هواهای نفسانی است. پس بیاییم در این یک ماه کاری کنیم که بعد از اتمام آن حسرت نخوریم.دعا برای یکدیگر را فراموش نکنیم و به یاد گذشتگانُ سفر کرده و بیماران و جانبازان عزیزمان نیز باشیم. در دعاهای خود پدرها و مادرها را زیاد یاد کنیم و برایشان از خدا سلامتی و طول عمر بخواهیم. انشاء‌الله

 خدایا!

رحمتی کن ، تاایمان ، نام و نان برایم نیاورد!
قوتم بخش ، تا نانم را ، و حتی نامم را ، در خطر ایمانم افکنم!
تا از آنانی نباشم که ، پول دین را می گیرند ، و برای دنیا کار می کنند!
بلکه از آنانی باشم که ، پول دنیا را می گیرند ، و برای دین کار می کنند!

دکتر علی شریعتی

 

داستانی واقعی از یک زندگی...

حسین اولین بار عسل رو تو ی روز زیبای بهاری تو  عروسی دیده بود. حسین از طرف خانواده عروس و عسل از طرف خانواده داماد بود.حسین پسر کم رویی بود و معمولا تو عروسی ها ی جا می نشست . اون روزم مثل همه عروسی ها دیگه خیلی مودب کنار دوستش نشسته بود.

به طور خیلی اتفاقی نگاه عسل به حسین افتاد. واسه چند لحظه ای به هم خیره موندن.ی چیزه عجیبی تو نگاه حسین بود که عسل رو به طرف اون می کشوند. (اینو بعدا عسل به حسین گفته بود. )

 عسل دختر خوب و مودبی بود و اصولا اهله پسر بازی و از این برنامه ها نبود ولی اون روز بی اختیار به طرف حسین رفت و ی ورقه کوچیک رو انداخت کنارش. حسین ورقه رو باز کرد توش نوشته بود خیلی آقایی این شمارمه دوست داشتی زنگ بزن. ...۰۹۱۱

حسین اهل این کارا نبود یا بهتر بگم جرات این کارا رو نداشت. بعد چند روز بالاخره دلشو به دریا زد و با اون شماره تماس گرفت. عسل و حسین بعد اون زنگ با هم قرار گذاشتن که همدیگه رو ببینن.ی چی که تو اولین ملاقات برا حسین عجیب بود این بود که عسل با چادر اومد هیچ آرایشی هم به صورتش نداشت.

حسین عاشقه این جور دخترا بود.از اون روز به بعد بود که عسل و حسین حتی ی دقیقه تحمل دوری هم رو نداشتن. ی سالی از دوستیشون می گذشت خیلی کنار هم خوشبخت بودن و بهشون خوش می گذشت حتی با هم قرار ازدواجم گذاشته بودن. اما خوشیشون همون ی سال طول کشید...

تو ی روزه بهاری یعنی درست چهارمین روز عید بود که موبایل حسین زنگ خورد دور و بر غروب بود.حسین که گوشی رو برداشت دید دوسته عسله و داره گریه می کنه. دل حسین یهو ریخت .

خوب چی شده؟

 عسل مرد...

 نه...  چه جوری؟

تصادف کرده بیا تشیع جنازشه...

حسین خیلی سریع تونست خودشو برسونه ولی فقط برا آخرین بار تونست جنازه عسل رو ببینه. صورت  عسل تو اون تصادف لعنتی سوخته بود. ... این آخرین ملاقاته حسین با عسل بود.

حالا از اون روز شش ماه می گذره و حسین هنوز نتونسته با خودش کنار بیاد.انگار زندگی واسش مفهومی نداره فقط تو فکر عسل و آرزوهای پر پر شدشونه.

حالا حسین مونده و غم دوری عسل و ی آزمایش سخته الهی... (رضا)

دلم نمی خواست وبلاگم رو ببندن و گرنه...

جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد.

 

دلم می خواد تفسیر این حرف دکتر حسابی رو از دیدگاه شما بدونم.

 به نظر شما ما که تو جهان سوم زتدگی می کنیم مملکتمون آباده یا خونه هاشون؟!ReZa