...دل نوشته های من

وبلاگ ی جوون ایرونی که از همه چی توش پیدا میشه

...دل نوشته های من

وبلاگ ی جوون ایرونی که از همه چی توش پیدا میشه

در دل رضا با خدا!

سلام مهربونم. امدم که باز هم باهات حرف بزنم و از همه اون چیزهایی که بهتر از من خبر داری برات بگم. خودت که خوب می دونی کسی به جز تو حوصله شنیدن حرفهای من را نداره .هر کی به فکر کارای خودشه تا می آی با یکی حرف بزنی می بینی یه عالمه گفتی آخرش طرف می گه راستی شنیدی سیب زمینی گرون شده ! یا اگه خیلی دیگه لطف کنه می گه ببخشید من باید برم . بلاخره همه چیز می گه آخرش می فهمی که برای دیوار حرف زدی ! می دونی خدا با اینکه می دونم هیچ وقت جوابی از تو در غالب یه موجود خاکی نخواهم شنید و هیچ وفت موفق به دیدار خاکی با تو نخواهم بود ولی وقتی فکر می کنم که تو هستی و گوش می دی ارومتر می شم .نمی دونم می خواهی چکار کنی نمی دونم که برای لحظه ای بعد چه چیزی مهیا شده ولی می دونم هر چی هست ازش گریزی نیست .می دونی ای آرام جان خیلی دوست داشتم یه روح آزاد بودم به بند این تن خاکی نبودم سبک بودم و رها .به فکر گرسنگی به فکر مایحتاج خاکی نبودم. دوست داشتم عاشق بودم نمی دونم عاشق کی یا چی ولی هر چی که باشه از جنس پاک به زلالی آب ،به مهربونی تو شاید این حال و احوالی که برام هست به دلیل نبود همین عشق هست. شاید سرگردانی در وادی این دنیا به دلیل خلا عاشقی هست .وقتی ادم تنهاست هزارتا فکر عجیب غریب می کنه .توی عالم خیاش هزار بار عاشق می شه هزار بار وصل و هزار بار فصل ! ولی توی خیالم هم قالب مشخصی برای عشق ورزی ندارم. مثلا وقتی فکر می کنم که تو چه شکلی هستی و به نتیجه نمی رسم راستی خدا تو چه شکلی هستی ؟ چه رنگی هستی ؟ کسی تو را تا حالا ندیده حتی انهایی که می گن عاشق تو هستن ای کاش یه جوری با من حرف می زدی همین الان جوابم را می دادی حد اقل یه آره یا نه می گفتی .نمی دونم خودت بهتر می دونی چه جوری ولی میدونم که در سطح توانت هست. البته فکر نکنی من هم مثل دیگران که می گن ما لایق نیستیم که خدا با ما حرف بزنه فکر می کنم ؛نه من می گم خدای من اگه بخواد حرف بزنه با من به لیاقت و این چیزا فکر نمی کنه و کاری نداره. می دونی خدا دلم بهونت را گرفته خیلی دل تنگم اشکم در اومد بغض تو گلوم شکست.

 (Reza)

نظرات 10 + ارسال نظر
کوچیکت حسن جون یکشنبه 19 فروردین 1386 ساعت 10:10 ب.ظ http://www.hoof.blogsky.com

رضاجون
چشمم شده پرخون
اشک اشک چشام و گرفته
جلوی دیدم را گرفته

narcis دوشنبه 20 فروردین 1386 ساعت 01:11 ق.ظ http://www.narcisandherlife.blogsky.com

سلام رضا جان
خوبی داداشی؟
درد و دلت با خدا خیلی قشنگ بود. حسابی تحت تاثیر قرار گرفتم. مطمئن باش وقتی با خدا حرف میزنی خدا جوابت رو میده. وقتی ازش میخوای بعد یه مدت می بینی که عجب همه اون چیزایی که ازش خواستی رو بهت داد. اگه هم انو نده یه چیزه دیگه میده که نه تنها جاشو برات پر می کنه بلکه به مراتب از اون چیزی که خواستی بهتره.
اگه یه وقت خواستی خدا باهات حرف بزنه بعده اینکه حرفات تموم شد قران رو باز کن(شانسی یه صفحه رو باز کن) و ببین خدا در جواب چی داره بگه
موفق باشی

ممنون از پیام زیبات.فقط چرا وبلاگت باز نمی شه؟

من جمعه 25 مرداد 1387 ساعت 12:56 ق.ظ

خدا جون دوستت دارم...... دوستم داشته باش.....

زبل جمعه 22 شهریور 1387 ساعت 11:40 ب.ظ

سلام
حق داری ادم بعضی وقتا دلش میگیره اما من توی یه کتاب خوندم که خدا باهامون حرف میزنه گاهی در قالب یه متن تو روزنامه یا برنامه ی تلویزیون یا یه حرفی از دوستمون خدا از طریق دیگران با ما حرف میزنه امتحان کن

ماریا جمعه 27 دی 1387 ساعت 12:31 ق.ظ

من فقط میتونم بگم در کاینات کمی دقت کن خدا با افریده شدگانش با ما حرف می زنه امیدوارم هم صحبت خوبی برای خدا جونمون باشیم

راحیل چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام
همین که به فکر نوشتن این دل نوشته افتادین خودش یه ۲نیا ارزش داره اونم تو دنیایی که همه درگیر خودشونن و خدا رو فقط وا۳ حل مشکلاتشون میخوان.

مهم نیستم دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 02:30 ب.ظ

داداش رضا سلام
من اولین باره که به وبت سر میزنم ولی صادقانه بگم عاشق حرفات شدم یه عاشق واقعی یه شب تا صبح واسه حرفات گریه کردم مخصوصا وقتی داستان عسل و حسین رو خوندم یعنی واقعا عسل رفت؟؟؟؟؟؟؟؟
خوش به حالش منم میرم؟؟؟؟اره باید برم خودم میخوام که برم!دلم تنگه واسه یه روز قبل اینکه بیام تو این دنیا کی میشه دوباره برم؟؟؟کاش من جای ابجی عسل بودم؟؟؟الان داره چی کار میکنه؟؟؟؟؟نمیدونی؟منم نمیدونم!خوش به حالش رفته و از خدا جواب اینکه چرا اومده این دنیا رو گرفته!منم تو همین روزا میرم اگه خدا بهم جواب نده!!!
اون وقت دیگه دنیه وهسه من مهم نیست نه من واسه دنیا!!!!
امیدوارم خدا کاری کنه دلت جوونه بزنه دلم با گفتن این حرفا شکوفه داد!!!
دوستدار همیشگی تو و حرفات!!!هیچکس.

مسافر خسته جمعه 5 تیر 1388 ساعت 08:56 ب.ظ http://miad68.blogfa.com

سلام آقا رضا
خیلی درد دلت با خدا قشنگ بود
حرفات خیلی به دل میشینه شاید واسه اینه که از دل بر میاد
بعضی وقتا فقط مث بچه ها بهونه میگیریم با اینکه میدونیم یه چیزی به صلاحمون نیست ولی باز اونو میخوایم و وقتی که مشکلی داریم همش میگیم : خدایا چرا آخه چرا من
نمیدونم از این حرفا دیگه ولی غافل از اینکه دل خدا برامون تنگ شده و همین شکوه ها رو هم دوس داره
ولی مطمین باش اینا همه بهونه ان که با خدا حرف بزنی
هر وقت خواستی خدا باهات حرف بزنه قران بخون
ولی بعضی وقتا هم از بس ما بی وفایی میکنیم خدا خودش به هر طریقی که شده باهامون حرف میزنه
من خیلی خوب اینو درک کردم
بعضی وقتا اونقدر از خدا دور میشیم که دلش برامون تنگ میشه
هر چی که میخوایم بهمون میده البته اگه به صلاحمون باشه
ولی باز ما دورتر میشیم و انوقته که بهمون درد میده وشاید فقط درده که ما رو بیاده خدا میندازه
التماس دعا
خوشحال میشم اگه به منم سر بزنی

زینب چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام
برادر محترم
چقدر زیبا نوشتی
خوبه
دلم میخواد خیلی بنویسم اما نمیدونم چی بنویسم
داداشرضا شما عاشق خدایی همیشه عاشق بمون
دعا کن ماهم عاشق بشیم

شیوا شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام
امیدوارم خوب باشی آقا رضا

میدونی چیه یکی از خصو صیات یه عاشق اینه که راحت حرفش ومیزنه وحتی مثل توراحت مینویسه واست آرزو میکنم همیشه این حال باهات باشه یادت نره اگه یه روز یادت رفت که با خدات حرف بزنی عاشقی داره از یادت میره پس مواظب خودت باش
موفق باشی آقا رضا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد